داستان عشق عجیب فصل7

درباره من
به وبلاگ من خوش آمدید داستان اول←عشق عجیب. لطفا نظراتونو درمورد داستانام بگین. هر انتقادی هم داشتین بگین
برچسب ها
نويسنده :خانومـِ نویسندهـ
تاريخ: یک شنبه 10 آبان 1394برچسب:, ساعت: 16:9

فرزاد ازتعجب دهنش واموند.بالاخره رسیدیم و من سریع پیاده شدم .رفتم داخل بیمارستان ب منشیه اسم و فامیل مامانمو گفتم گفت طبقه دوم بخش ای سی یو.رفتم اونجا و دیدم بابام پشت پنجره وایساده.رفتم کنارش و مامانمو دیدم دکترا داشتن بهش دمو دستگاه وصل می کردن...

من_چی شد؟؟؟؟؟

بابا_وقتی تو رفتی گریه کرد گریه کرد و از حال رفت....نمیدونم چش بود

من_هی وای من بازم اشتباه کردم

بابا_نه تقصیر من بود

من_نه تقصیر من بود

بابا_نه تقصیر من بود

من_نه تقصیرمن....

یه صدایی گفت_ای باو بس کنین تقصیر هردوتون بود.عه عه عه این که فرزاد خلو چل خودمونه

فرزاد_عمو فرهاد شما برین خونه منو آرمان هسیم اینجا

بابام با کمی اصرار قبول کرد بره و من موندم و فرزاد همینطوری از این ور به اون ور میرفتم  

فرزاد_وای خسته نشدی از بس راه رفتی؟یه ساعته همینجوری راه میری بیا بشین

رفتم نشستم سرمو تکیه دادم به دیوار و خوابم برد....

 


آیسان

خشمگین ب ساتیار زل زدم و گفتم_چرا قطع کردی؟مگه ندیدی داشتم حرف میزدم؟

ساتیار_راستی یه چیزی یه خبری رو باید بشنوی....

من_کوچه علی چپ کدوم طرفه؟؟؟؟

ساتیار_نمیدونم وایسا تا حرفمو بزنم

من_میشنوم

ساتیار_ام خب توباید با من ازدواج کنی

من_چـــــــــــــــــــــــی؟باتو؟عمرا

ساتیار_لجبازی نکن

من_برو گمشو بابا ب هرحال نمیزارم این اتفاق بیوفته 

ساتیار_خواهیم دید

چاقویی رو که رو بشقاب میوهش بود برداشت اومد سمت یا خدااااااااااااااااااا میخواد چیکار کنه؟؟؟؟

اومد سمتم گفت_بچرخ پشتتو ب من کن

آب دهنمو قورت دادم برگشتم .بفرما میخاد از پشت خنجر بزنه.چشمامو بستم منتظر بودم چاقوبره تو بدنم ک یهو دستام آزاد شد.

ساتیار_نترس نکشتمت فقط دستاتو باز کردم 

بعد یه نفر رو صدا کرد_لیلا لیلا

ی دختر ک بهش میخورد20سالش باشه اومد_بله آقا؟

ساتیار_ایشونو ب اتاقشون ببر

چشمام گرد شد.عجب دزدیه این بدمصب.اینجا داره خوش میگذره تا این که بد بگذره...

پاشدم و مثه جوجه اردکای ناز(بعلــه پ چی فک کردین؟)دنبالش راه افتادم....

رفت در یه اتاقو باز کرد گفت_بفرمایین اگه کاری داشتین بگین بهم

رفت تو درم بستم واووووو چ قشنگه اینجه!(حالو حوصله توصیف ندارم!مث این عکس:v96op.jpg) )

اولین کاری که کردم این بود که رفتم حوله برداشتم ورفتم حموم

20دیقه بعد اومدم بیرون رفتم سر وقت کمد...

یه شلوار ورزشی شیک با لباس استین سه رب قرمز ساده ک بلندیش تا روی باسنم بود برداشتم و پوشیدم داشتم موهامو خشک میکردم و همینطوری تو فکر بودم ک صدای در منو از فکرام بیرون اوردلیلا_خانوم بفرمایید شام!

من_اوکی عزیزم توبرو منم میام!

کلیپسی برداشتم و موهامو با کلیپس جمع کردم و آماده شدم برای شام!اخجونننننننن شام خیلیییییییی گشنمه!


نظرات شما عزیزان:

نازنین و مینا
ساعت11:47---14 آبان 1394
وای من عاشق رمانم
تبادل موافقی؟
پاسخ:اره موافقم


melina_azmon
ساعت19:09---10 آبان 1394
عالییییییییییی عزیزم
پاسخ:مرسی گلم^_______^


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوع: ,
برچسب‌ها:
دوستان
ابزارک هاي وبلاگ
قالب وبلاگ

 RSS 

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





دانلود آهنگ جديد

آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 90
بازدید کل : 16950
تعداد مطالب : 23
تعداد نظرات : 50
تعداد آنلاین : 1

Free Lines - Link
 Select

کد زیبایی برای وبلاگ

کد و سفارش های رایگان


دانلود آهنگ جدید